سخن شب



سوزِ سرد کنارِ هرمِ بخاری،اولایِ زمستان با نوازشِ دست هایِ لطیفِ قهرمانِ خوشبینِ آینده یِ یار زیبایَش و شیرینیِ نوایِ نفس هایِ زاده یِ مدت ها جان به درد سپردن،خالص می رسد به گوش هایِ شیفته یِ صدایِ شروعِ روییدنِ رو به رشدِ قامتِ یار زیبارویَش در باغچه ای تک،ساخته یِ عشق که با چشمانِ مستِ پاکِ نگاهِ آرامبخشِش،پلک ها می زند و بویِ آشِ گوجه فرنگی،انگار از لرزشِ لَب هایَش می خواهد و نگرانی که در موجِ نفس هایِ بی تکرارِ بانویِ زیبایَش فریادها می زند تا به هر حالت برسد بدرخشد در هیاهویِ
برای ادامه سخن امشب کلیک کنید


سخن شب

حفاظتِ قاطعانه،لازمه یِ برخوردِ درستِ آگاهانه با هیجانات،نجات بخشِ انسان ها در کنارِ حقیقتِ تخریب در ترکیبِ ناعادلانه یِ احساساتِ انبوهِ معنا دهنده و پیش برنده یِ زندگیِ به شدت حرفه ای خواهِ این میدان که سکویِ پیشرفتِ لیاقت هاست که متفاوت،فصل هایِ به ظاهر یکنواخت در خود نواخته است؛طیفِ منسجمِ احساسات،شکاف دهنده یِ مسیر و به حدِ آنالیز رسیدن،که مایه یِ ماندن در محفلِ رقابتِ داشتنِ زندگیِ شرافتمندانه را به نقش می کشَد.

برای ادامه سخن امشب کلیک کنید


سخن شب

لحظه یِ رسیدنِ دست هایِشان با برافروخته شدنِ حسِ نازنینِ عشق،نقطه یِ آغازِ یک اتفاقِ زیباست که تَن دادن به عمقِ دریایِ آرامش،کنارِ جرئتِ قدم نهادن پِیِ در قَلب نگه داشتنِ حتی جرعه ای شایِسته از غمِ راکدِ گِل آلودِ رُخداد هایِ دل آزارِ گذشته یِ پُر فراز و نشیب،کنارِ تمامِ خوشایندیِ ماجراهایَش و گُر گرفتنِ شعله ای که یار را با جا افتادنِ اندیشه یِ پاک و قلبِ گرمِش،جهت گیریَش و میلِ شدیدِ درخشیدنِ ابدی با افتادنِ برگی که تلخه،در راهِ وفاداری همراهِ همسفرِ جاده یِ شادی بخشِ عشق،از پلیدی ها و کدر شدنِ ماهیتِش به سمتِ نورِ حقیقت،نگه ش می دارد.

برای ادامه سخن امشب کلیک کنید


سخن شب

اولین روزِ بهار،انسان را به این حد می رسانَد که نخستین روزِ آفرینش را زیباتر از هر واقعیت دیگری حسش کند،لمسش کند و بتواند انرژی تکرار ناپذیر،برایِ کمرنگ شدنِ مُشکلات،غَم ها،زَخم ها و جایِ خالیِ کسانی که داستانِ روز هایِ رنگیِ گذشته ش را ساختند از طبیعتِ بکر بگیرد.

برای ادامه سخن امشب کلیک کنید


سخن شب

زندگیِ انسانِ بهتر به تصویرِ یک رویا می مانَد،هر نَفس که به او تَنفس بخشیدِ،از تاریکی به دیدن رسیدِ،از سکوت به شنیدن رسیدِ،به نرسیدنِ دیروز برگشت زدن یک اشتباهِ،امروز یا امشَب لحظه ای می رسد به شور تو از بویی که از خودتِ،ممکن است فردا فرصَتِ آهستگی رسیدن به خانه یِ تمامیتِ تو باشد،اگر خواستِ رویا هایِ رنگی راهِ زندگیِ تو را نقاشی کند،تَبسمِ گُل هایِ مسیرِ انتخاب هایََت راهِ زندگیِ تو را تازگی ببخشد،خورشید در آسمانِ آبی،گرمیِ رودخانه ها را این بار به سینه یِ دشت ها بتاباند،رنگِ برگ ها،قرمز و زردی به پایِ قامتِ درخت ها بنشانَد،دل نواز ها همراهِ لَحظه هایِ رنگیِ چشم ها گشودن،آذرِ هَر سال بساطِ شیرینِ تو را خنده و طَراوَت ببخشند،کسی که در نهایت نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن از خواستِ الله،نور تو باشَد،زیباترین لباسَت را تن کن،خوشبوترین عطر را به گردنت بزن،ساده ترین آرایش را رو چهره یِ مثلِ ماهِت بِنشان تا امشب زیبا بِدرخشَد.

برای ادامه کلیک کنید


سخن شب
مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

سخن شب

ظهرِ سه شنبه زنگ درِ واحد بیست و یک را برایِ تحویلِ لباس که دو روز پیش به خشک شویی آپارتمان داده بودم چند بار زدند،تصمیم داشتم با یکی از دوست هایِ دورانِ دانشجویی که مدت یک سال تا قبل از اینکه انتقالی بگیرد که در رشته داروسازی کنار هم خاطره هایی رنگی ساخته بودیم در کافه روژانو که در ماه همیشه یک بار سر می زدم همدیگر را ببینیم،اتفاقا عطر همیشگی را زدم ولی زیاد حس خوبی نداشتم برخلاف همیشه برای اینکه زود برسم در ماکسیم تاکسی درخواست دادم،سوار تاکسی شدم،راننده تاکسی زیر لب داشت آهنگ چنار از مهراد مستوفی راد را زمزمه می کرد،تو راه رو به من کرد و گفت

برای ادامه کلیک کنید


سخن شب

عَصرِ زمستان،بیرون حِسِ خوبی دارِ،قَدم پُشتِ قَدم در پیادِ رو تَنهایی شَک دارِ،بِرسَم جِلو آیینه به حِسِ درونَم از دُختَرکِ زیبا در اتوبوسِ مدرسه رو کاغذ که چیدَم،اگر دیدَمُ فَهمیدَم تا سَر رو شَکیبایی،بَرایِ کَسی بیشتَر نَبودِ صاف زیرِ پامِ سکوت نمی کُنَم ،راهَم سَخت،گُذشتَم از پیچُ انعکاسِ ذاتِ پاکِ کَلمه،نَدیدَم بَدتَر از دیواری که تَحمیلِ از فِکری که می سازِ،سِرشتُ می بینی ته ش موندِ،این دُنیا مَقصَدِ از نورِ مُبراییِ،شَبِ تزویرِ روزگارُ صَبر کَردَم بایَد صبحِ روشنُ بِبینَم،پیچِ بعدیِ تنهایی در طبیعَت بکر در آرامشِ پرواز،سَنگینیِ بالِ رو قلبَمُ نَدیدی تا شُعله گِرفته ام دَستَم،خَندِ هایِ فَصلِ سَردُ گرمیِ آبِ زیرِ رودخانه ماهی رَها می روَدُ در کافه روژانو خَلوَت کردَم که صَفحه گوشیم از زنگِ تو روشنِ،حَرف هام ته ش جَنگِ می گَن بی خودِ،صبحِ شَب هام با توئه،دوست داشتن ما بی رنگِ،این روزا میگی از عشقِ پاکِ؟مهرنیک ابدیِ،دلِ قِصه رسیدنِ هرکیِ فَهمید سَنگینِ،تو برف دستِتُ گرفتَمُ گفتی سردِ شبا گَرمیِ حَرفات خوبه،شکلِ آدم بَرفی خوشکلِ از سُرخیِ دستتِ،از غصه روزام کَم ندارِ دلَم به آرامِشَم شَک دارِ،فَصلِ سفیدِ کُجاست گُم شدِ نقاشیِ بَچگیام کشیدَم از گُلِ زیبا که بو کردِ دختَرِ مو شرابیِ قِصه ام،هِی گوشِت با منه،حَواسِت اصلا به درونَمه،در تَب شَب ها تَنها بودَم سوختَم،ماندَم لبِ دَریا امید زندگیُ بافتَم در پلک زدن به موج ها باختَمُ،اشکاتو پاک می کنی نا ندارم حرف بزنَم روز مرگیِ اخه به این سادگیِ نمی شه پا رو دلمون بذارِ.


سخن شب

سَنگ پَرت می کُنی،به پیکرِ ابلیس می زَنی،بَرایِ مَن از رُسوایی حَرف بِزن که دَرگیرِ راهِ کَجَ شُدَم،از تَقدیر ترسی ندارَم زنده بودنَ را به عِشق سِپردَمُ پیکِ شَراب نوشیدِ ای تو زَخم خوردیُ هَنوزِ ایستادِ ای،صبحُ بوی یار به چشم هایَم باخته ام برایِ مَن از رنگِ زندگی حرف بِزَن که تنها این گوشه کِز کردِ ام,آرزو ها در دل هنوز دارَم از رنگ باختَن حَرف بِزَن که دردِ شَبِ تَزویرِ روزگارُ به روحِ برگه هام دادِ ام،


سخن شب

حفاظتِ قاطعانه،لازمه یِ برخوردِ درستِ آگاهانه با هیجانات،نجات بخشِ انسان ها در کنارِ حقیقتِ تخریب در ترکیبِ ناعادلانه یِ احساساتِ انبوهِ معنا دهنده و پیش برنده یِ زندگیِ به شدت حرفه ای خواهِ این میدان که سکویِ پیشرفتِ لیاقت هاست که متفاوت،فصل هایِ به ظاهر یکنواخت در خود نواخته است؛طیفِ منسجمِ احساسات،شکاف دهنده یِ مسیر و به حدِ آنالیز رسیدن،که مایه یِ ماندن در محفلِ رقابتِ داشتنِ زندگیِ شرافتمندانه را به نقش می کشَد.

برای ادامه  کلیک کنید


سخن شب

کاغذ زیرِ دستَم هَمیشه،تنهاییُ چی دیدی مثِ خودِ مَن می گذرِ روزات،دلگیرِ سکوتِ شَهر بالایِ کوه ایستادَ م،شَبیه اولِ راهَم دورِ زندگیمِ غَم دستُ پامُ می بَست،خاطرِ نگاهِ تَلخِ ولی ساختَم،شبِ تنهاییِ گذشته مِ هَنوز روحِ کَلمه،پیِ تقدیر زندگیم چه غَمگین رقم خورد،دردِ منُ کی حسشِ نبودم  شبِ سختیِ وقتی همه چیز به هم می ریزِ،


سخن شب

کاغذ غذ زیرِ دستَم هَمیشه،تنهاییُ چی دیدی مثِ خودِ مَن می گذرِ روزات،دلگیرِ سکوتِ شَهر بالایِ کوه ایستادَم،شَبیه اولِ راهَم دورِ زندگیمِ غَم دستُ پامُ می بَست،خاطرِ نگاهِ تَلخِ ولی ساختَم پیِ تَقدیر مَسیر غَمگینِ ولی گذشتَم،آخرِ شَب صُبحِ روشن میشه باز هَم.

برای ادامه کلیک کنید


سخن شب

نَغمه فَصلِ سِفید طَراوتَش از تابِش خورشیدِ زِمستان بلند تَر تا انتهایِ دیدارِ نورِ ابدی به پاکیِ چَشم هایَت دُنیا را برایَم زیباتَر کَرد،نَهالِ زیبایِ تَنهایی ریشه در تاریکی نَدارد که روشنیِ امید تنه اش را غُنچه هایی پیِ فَردایی بِهتَر به قَدرتِ زندگیت راهَمِ گاهی هَموارِ در دلِ خاکِ سَردِ ثُبات ماندِ ام که سُکوتِ قُله هایِ سِپید از دانه بَرف هایِ دورانِ روز هایَش دیگَر مَبهوت نِمی شوم نِوشته هایَم از مسیرِ زندگیِ نِگاهِ واقعیتِ سنگینِ می نِویسَم پِیدا کردَم یِک تکهِ کاغَذ تا شدِ از یِک اتفاق از یِک تَلاش نه از یِک تِکرار از یک تنهاییِ تَنها کنارِ یِک دیدنِ نَزدیکِ روشنِ سَندِ هَمین حرفِ تنها،رَد می شَم.

برای ادامه کلیک کنید


سخن شب

پیچشِ رُز هایِ کوچک از نوازشِ باد،باغچه یِ گوشه حَیاط،هَوا نَظمِ عَطرشان شُدِ،جلویِ قَطره هایِ باران از نورِ آفتابِ آسمانِ امروز و فِکرِ ساختَن در مَسیر،تَنها و پیچیدگی هایی که در رسیدن به شُکوفایی،حَواسِ بهینه در قَدمِ پایِ خسته،از باد پیِ نهایَتِ روزِگار می رَوی.

روز هایی در دفترم خاطره ای نَقش بَستَن،تا شَب هایِ تنهاییِ گردنه گوشه ای از قِصه زندگیَم و بارانِ ابر هایِ آسِمانِ شهرَم لَحظه هایی از نُو می شِناسَد که نوشته ام،غمِ دلَم را نادیدِ نگرفته ام و بِگذرَم،شهامَتِ خَنده ای می خواهَم که طراوتِ گُلدان هایِ بالکُنِ پَنجره اتاقَم،امید از بودَنم و دلبَستِگی،حسِ تازگیِ بَهار را،در لَرزشِ دَستم،سَمتِ آنچه به سویِ شایِستِگی باید،قدَم بِگُذارَم.

کره خاکی جایی بهتر خواهد بود!

نگاه کن!


سخن شب

آخرین جستجو ها

تایپ فارسی و انگلیسی و جدول نمودار و ... عکس های جالب، دیدنی، خفن و توپ، عکس های داغ روز تخفیف تابش فلنج استیل خرید انواع پرشر سوئیچ test Newtech الان بخر تحویل بگیر موسسه فرهنگی مذهبی میثاق